مغیره ملعون


فدکـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ابن ابي الحديد سني درباره مغيره مي نويسد: مغيرة بن شعبه كسي است كه از زمان حيات رسول صل الله عليه و آله و سلم بغض و كينه و دشمني خاصي با علي بن ابيطالب عليه السلام داشت و بغض او با همه بني هاشم مخصوصا علي بن ابيطالب عليه السلام امري معلوم و بر همگان آشكار است. و زمانيكه با معاويه بيعت صورت گرفت مغيرة از طرف معاويه خطبائي را مامور كرد تا در خطابه هاي خود علي بن ابيطالب را لعن گويند. (۳)
جرجي زيدان در باره وي مي نويسد: اگر شهر هشت دروازه اي باشد و از هيچ دروازه آن بدون فريب و فسون كسي بيرون آمدن نتواند، مغيره از تمام آن هشت دروازه بيرون مي جهد. (4)

در « الغارات » آمده است: مغيره بن شعبه يكى از دشمنان على عليه السّلام بود كه از زمان پيامبر نسبت به آن بزرگوار كينه داشت، او جزء كسانى بود كه سعى ميكردند مانع خلافت على عليه السّلام شوند و در نقشه‏هاى خود موفق هم شدند. مغيرة در تمام جريان‏هاى سياسى و پشت پرده حضور داشت و مورد مشورت قرار ميگرفت. با تشكيلات مرموز قريش و مخالفان امير المؤمنين همكارى ميكرد، در زمان عمر بن خطاب و عثمان در كارهاى حكومتى سهيم و در ولايات حكومت ميكرد.
در حوادث زمان عثمان كه منجر به كشتن او شد، كناره‏گيرى كرد، در طائف زندگى ميكرد و خود را از صحنه سياسى بيرون كرده بود، بعد از شهادت على عليه السّلام و صلح امام حسن با معاويه از طائف به عراق آمد و به معاويه پيوست و حاكم كوفه شد.
ابن اثيرمي گويد: مغيرة بن شعبه ثقفى مكنى به ابو عبد الله در سال جنگ خندق مسلمان شد و در صلح حديبيه حضور داشت، شعبى گويد: در ميان عرب چهار نفر با هوش بودند، معاوية، عمرو بن عاص، مغيرة بن شعبه و زياد بن عبيده . در جنگ قادسيه حضور داشت و در فتح نهاوند و همدان همراه نعمان بن مقرن بود، در جنگ يرموك چشم خود را از دست داد، عمر بن خطاب او را والى بصره كرد و در آن جا مرتكب زنا شد و عزل گرديد، بعد از آن والى كوفه شد، در آنجا بود تا آنگاه كه عثمان به خلافت رسيد و او را عزل كرد.
او بعد از قتل عثمان كناره‏گيرى نمود و با كسى همكارى نكرد تا آنگاه كه معاويه به خلافت رسيد، او در كوفه نزد معاويه رفت، معاويه عبد الله بن عمرو بن عاص را والى كوفه كرده بود، او به معاويه گفت: شما مصر را به عمرو بن عاص داده‏اى و كوفه را به فرزندش، اينك خود را در ميان دهان دو شير قرار داده‏اى؟! معاويه بعد از شنيدن اين سخن عبد الله را از كوفه عزل كرد و مغيره را به جاى او گذاشت، او در كوفه حكومت ميكرد و در سال پنجاه درگذشت، گويند وى با هزار زن آميزش كرده بود!، داستان زناى او در بصره در كتب تاريخى مشروحا آمده، و اخبار او بسيار زياد و در كتب تاريخ و سيره آمده است جويندگان به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد مراجعه كنند. (ترجمه الغارات، ابو اسحاق ابراهيم بن محمد ثقفي كوفي، ترجمه عزيز الله عطاردي ،ص:569)
همچنين وي از كساني است كه جسارتهاي بسياري را مخصوصا به حضرت زهرا (سلام الله عليها ) روا داشته است. در مورد پستي شخصيت وي و نوع عجيب و زشت اسلام آوردن او دركتاب الطبقات الكبري چنين آمده است: واقدى از محمد بن سعيد ثقفى و عبد الرحمان بن عبد العزيز و عبد الملك بن عيسى ثقفى و عبد الله بن عبد الرحمان بن يعلى بن كعب و محمد بن يعقوب بن عتبة، از پدرش و ديگران نقل مى‏كند مغيرة بن شعبه مى‏گفته است: ما گروهى از اعراب بوديم كه به آيين جاهلى خويش سخت پاى‏بند و سرپرست بتخانه لات بوديم و من چنان بودم كه اگر مى‏ديدم همه قوم من مسلمان شده‏اند، هرگز از ايشان پيروى نمى‏كردم. گروهى از بنى مالك تصميم گرفتند پيش مقوقس بروند و هدايايى به او تقديم كنند، من هم تصميم گرفتم با آنان بروم و در عين حال با عمويم عروة بن مسعود در اين باره مشورت كردم. مرا از آن نهى كرد و گفت: هيچ كس از برادرانت و افراد قبيله‏ات همراه تو نيست. من رأى او را نپذيرفتم و همراه آنان رفتم و از احلاف و همكيشان من كسى جز من همراه ايشان نبود. چون به اسكندريه رسيديم ديديم مقوقس بر جايگاه خود كه مشرف بر دريا بود نشسته است. من سوار بر زورقى شدم و خود را در برابر جايگاهش رساندم. مقوقس چون مرا ديد كه ناشناسم كسى را مأمور كرد از من بپرسد كيستم و چه مى‏خواهم. چون آن شخص از من پرسيد، گفتم به چه منظورى آمده‏ايم. مقوقس فرمان داد ما را در كليسا مسكن دادند و پذيرايى كردند. سپس ما را فراخواند و چون پيش او رفتيم نخست به سالار بنى مالك نگريست و او را پيش خود فراخواند و كنار خود نشاند و پرسيد آيا همگى از بنى مالك هستيد؟ گفت: آرى جز يك مرد كه از احلاف (احلاف يعنى همپيمانان دوره جاهلى كه با يك ديگر پيمان مى‏بستند و گاه در قبال يهوديت و مسيحيت از آيين اعراب جاهلى و پيرامون آن به احلاف تعبير مى‏شده است) است و مرا به او معرفى كرد و من در نظر مقوقس از همگان خوارتر آمدم. آنان هديه‏هاى خويش را مقابل او نهادند، دستور داد برداشتند و به آنان پاداشهايى داد و برخى را بر برخى امتياز داد و بيشتر بخشيد. نسبت به من كوتاهى كرد و چيزى كه در خور باشد نداد. بنى مالك براى خانواده‏هاى خود هدايايى خريدند و شاد بودند و هيچ يك از آنان حاضر نشد با من مواسات كند. آنان از مصر بيرون آمدند و همراه خود شراب داشتند و مى‏نوشيدند و من هم با ايشان مى‏نوشيدم، ولى نفس من سركشى مى‏كرد و با خود مى‏گفتم اينها با اين هدايا كه مقوقس به آنان ارزانى داشته به طايف باز مى‏گردند و به‏ همه قوم من خبر خواهند داد كه پادشاه نسبت به من اعتنايى نكرد و مرا خوار و زبون ساخت و به اين سبب تصميم گرفتم آنان را بكشم. چون به منطقه بساق رسيديم خود را به بيمارى زدم و دستار بر سر خود بستم، گفتند: تو را چه مى‏شود؟ گفتم: سخت درد سر دارم، آنان مرا به باده‏نوشى دعوت كردند. گفتم: سرم سخت درد مى‏كند ولى مى‏نشينم و به شما باده مى‏نوشانم. تعجب نكردند من نشستم و شروع به ساقى‏گرى كردم و قدح بعد قدح به آنان دادم و چون باده بر آنان اثر گذاشت افزون خواستند همچنان جامهاى آكنده به ايشان دادم چندان كه سخت بر آنان اثر گذاشت و بدون آنكه چيزى بفهمند خوابيدند. من برجستم و همه را كشتم و هر چه داشتند برگرفتم و به حضور پيامبر آمدم. در آن هنگام پيامبر (ص) را ديدم كه با ياران خود در مسجد خويش نشسته است، من كه جامه سفر بر تن داشتم به شيوه مسلمانان به او سلام دادم. پيامبر (ص) به ابو بكر بن ابى قحافه نگريست. ابو بكر كه مرا مى‏شناخت پرسيد برادرزاده عروه‏اى؟ گفتم: آرى و آمده‏ام گواهى دهم كه خدايى جز خداوند نيست و محمد رسول خداست... ابو بكر پرسيد آيا از مصر مى‏آييد؟ گفتم: آرى. گفت: آن اشخاص قبيله مالك كه همراه تو بودند چه كردند؟ گفتم: ميان من و آنان همانى كه ميان اعراب پيش مى‏آيد اتفاق افتاد و ما همگان مشرك بوديم، آنان را كشتم و غنايم ايشان را برداشتم و پيش رسول خدا آورده‏ام كه خمس آن را بردارد!! يا هر نظرى كه دارد عمل فرمايد، كه به هر حال اينها غنايمى است كه از مشركان به دست آمده است و من اكنون مسلمانم و به پيامبرى محمد (ص) تصديق دارم. پيامبر (ص) فرمودند: من اسلام تو را مى‏پذيرم، ولى هيچ چيز از اموال آنان را نمى‏گيرم و خمس آن را هم تصرف نمى‏كنم كه اين مال با مكر و حيله به دست آمده و خيرى در آن نيست.(ترجمه الطبقات الكبري، ج4، ص 258)

------------------------------------------------
1- شيخ عباس قمي، رنجها و فرياد هاي فاطمه ترجمه بيت الاحزان ، ترجمه: محمد اشتهاردي، چاپ نهم، انتشارات ناصر، ص۱۱۷./ علامه سيد جعفر مرتضي عاملي، رنجهاي زهراء، ترجمه: محمد سپهري، چاپ: اول 1378 ، انتشارات أيام، ص 237 . / الاحتجاج شيخ طوسي ،ج1 ،ص414 /بحارالنوار،ج43،ص197 .
2- شيخ عباس قمي، رنجها و فرياد هاي فاطمه ترجمه بيت الاحزان ، ترجمه: محمد اشتهاردي، چاپ نهم، انتشارات ناصر، ص۱۱۷.
3- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد معتزلي، ج۱۳و ۱۴و ۱۶ ص۲۲وص۷۰ و ص ۱۰۱.
4- بر گرفته از سايت: http://www.farhangsara.com/fzarbolmasal_inbeondar.htm


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: <-TagName->
سه شنبه 19 فروردين 1392برچسب:مغیره,قاتل حضرت زهرا(س),,| 11:50 |پژوهشگران همت| |